مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
حدیـثی نقـل باید کرد از لـولاک بالاتر که نورش لیلۀ قدر است و از ادراک بالاتر طهورای وجودش قبل از این عالم زبانزد شد طلوع نور او سوغاتی معراج احمد شد قدم رنجه نموده در جهان تاثیر بگذارد قدم بر روی چـشم آیۀ تطهـیر بگـذارد جهان پر نور شد از روشنای صبح لبخندش مه و خورشید حیران کرامات گلوبندش خدیجه در سلوک نور، وقتی رهسپارش شد در آغوشش گرفت و سالها خدمتگزارش شد خدا بر گنج عصمت در و مروارید بخشیده به یمن فاطمه بر عالمی توحید بخشیده همان حوریهای که سابقاً در عرش ساکن بود همان گنجینه خلقت که خود گنجور محسن بود تمام طایـفه او را خـدای ایل میگـفـتند ملائک سجده بر او کرده و تهلیل میگفتند کسی که از ازل در آسمان اُمِّ ابیها شد همان آئینهای که مادر اسماء حسنی شد همان که شرح میدادند قدسیها عفافش را به سائل میدهد پیراهن شام زفافش را خدا پرده نشین منزلش کرده است عصمت را به او بخشیده بین رقعهای حکم شفاعت را بهشت از عطر بانو وام میگیرد شمیمش را پیمبر بوسه میزد دائماً دست کریمش را قَدَر را مشت کرده ریخته در بین دستاسش قضا تقدیر شد بین قنوت گرم احساسش گلی نازکتر از گل، خلق کرده خیل حورا را همان نوری که بخشیده است معنا لفظ؛ زهرا را تلألو داشته روزی سه دفعه زهره بر حیدر تجلی میکند کـوثر فقط بر ساقی کوثر سپیده دم سپید و ظهر، زرد و عصرها حمرا بخوان روح القدس ذکر؛ و ما ادراک ما زهرا چه اشراقی جمالش بر امیرالمؤمنین دارد که از نور حسینش این تجلّی در جبین دارد نگین بارگاه عرشیاش یاقوت حمرا شد زبرجد میوۀ این شاخسار سبز طوبی شد شده او حجت الله علی الاطلاق معصومین تمام دردها را نام بـانو میدهد تسکـین خبردار است زهرا از «بما کان» و «بما کائن« تجلی کرده واجب گوئیا در قالب ممکن نماز شب، خدا بود و مباهات به نجوایش چنان غرق قیامش شد ورم کرده است پاهایش »الهی بعلیٍ» را صد و ده بار میخواند قنوتش نیمه شب «الجار ثم الدار» میخواند خدا هر لحظه در عرشش به این قدیسه مینازد که با اکسیر چشمش از غباری فضه میسازد به زیر پای او فرش از پرش، جبریل گسترده یهودی رو به سوی چادر او سجده آورده پناه آسـمان وقتی که باشد چادر زهـرا نباشد واژگان خاکی ما در خور زهـرا سیاه چادرش باشد شب شعر غزل خیزی به غیر از چادرش هرگز نباشد دست آویزی بگو نورٌ علی نور است، چون چادر کند بر سر شکوه ریشههای چادر او پهن در محشر تمام عـالـم هـستی، شـبـیه مـرد نـابـیـنا همیشه دور از درک وجود نوری زهرا عوالم مثل تسبیحی که باشد در کف بانو ظهور علم یعنی صفحه صفحه مصحف بانو ملک از مریم چشمان او انجیل میخواند نبی با مصحف پیشانیاش ترتیل میخواند نگو که سرور مریم بگو که «بل هیَ اعظم« همان که خلقتش بوده است قبل خلقت آدم برای خاکبوسی درش روح الامین آمد به حال « اُدخـلـوها بِـسلامٍ آمـنـین» آمد ملائک صف به صف خدمتگزار خانۀ بانو که عزرائیل هم اذن شرفیابی گرفت از او مقـامات نبـوت با کرامـاتش شود کامل به نان دست پخـت او تـمام انـبـیا سائل حکایت میکنم آن جود مافوق تصور را بگویم از عنایاتش، بخوانم روضۀ حُر را به این درگاه هرکس منتسب شد، مرتبت دارد که فرمودند صد جا مهر زهرا منفعت دارد قیامت خواب دیده شب به شب فصل حضورش را که تشریفش گلستان می کند راه عبورش را شفیعی که سوار ناقهای از نـور میآید رخش زیر پر حـوریهها مستور میآید شفق ناخوانده مهمان رخ آن ماه طلعت شد چنان که ماه، روی خاک افتاد و قیامت شد جلال گوشواره بر زمین افتاد و خاکی شد شکست و ابتدای ماجرای دردناکی شد لگد می خورد بر احساسِ مانند گل یاسش امان از دست آن همسایههای قدر نشناسش خبر از ماجرای کوچه تنها قاصدک دارد حسن با کوچه و دیوار رازی مشترک دارد |